ترسویان

گوشه ای بود و یکعدّه که ما نشمردیم
گفتگو کرده و ما فیض از آن میبردیم
خانه شد تکیه غم بسکه همه بد فرمیم
باد سرد آمد و از سردی آن جا خوردیم
شده سهمیه ی ما از می بیغش لافش
بسکه بر ساقی میخانه درشتی کردیم
گریه شد کار و به گونه قطراتش ماسید
غنچه ای بوده که از باد بلا  افسردیم
قبل از آغاز درو حاصل خرمن پیداست
ما که جز شکوِه و حرمان به زمین نسپردیم
اسم شیطان بزرگ آمد و چون ترسویان
اَشهَدِ خویش نخواندیم و ز اخمش مردیم
عاقبت وقت خداحافظی و رفتن شد

داده هر بود و نبود و کفنی را بردیم 
ناگهان آمده یک عدّه جوان ، فرمودند
زده شیطان و جگر کرده کباب و خوردیم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

حسّ باران

دوست