پدر
رویای لطیف صبحدم بود پدر منظومه ای از خوردن غم بود پدر راز دل خود را ننمود هرگز فاش الماس گرانبها و کم بود پدر
دوباره کوچه و پسکوچه های شهر غریب دوباره دیدن رفتارهای سرد وعجیب دوباره سلطنت شاعران بی اشعار دوباره سر به گریبان و دست ها در جیب.