ملّت آزاده را از فقر آزادش کنید خاطر رنجیده را با همّتی شادش کنید زخمی و جنگنده و درمانده از دست معاش تابلوی هستی او را نقش فرهادش کنید ملّت ایران بزرگ است و عمیق و ریشه دار روح مجروح وطن را شهر آبادش کنید گنجهای زیر پا را کرده استخراج بعد هرکه اهل کار و کوشش بود امدادش کنید کام مردم گر شود شیرین کند غوغا بپا کشور آزادگان را بندی دادش کنید سر بکار مردم خود کرده با شور و شعور نقشه های دشمنان را پوچ و بربادش کنید.
همواره نشسته بوده در جای خودش پنهان شده در پناه دنیای خودش سعی ای ننموده مزد آن را میخواست در حبس تصوّرات بیجای خودش هر روز به نقش تازه ای رو میکرد در مخمصه های سخت اجرای خودَش مفهوم بشر بلای جانش شده بود منکر به وجود طول و پهنای خودش برخاسته خورده بعد از آن میخوابید بی قید و رها ز دست امضای خودش از زندگی و زمانه اش می نالید مخفی شده در کمند معنای خودش در حسرت روز خوش شد عمرش سپری زد تیشه به پای حال فردای خودش رفتند همه او در عالمش تنها ماند زندانی در حصار غمهای خودش .
پناه آورده ام ای مهربان خالق بکن کاری نده شادی به دشمن مردم ما را گرفتاری هوا سرد است و اوضاع عجیبی حاکم است اکنون نکن آلوده ی فقر و اسیر پنجه ی خواری .