گفتگو با باد
افزودن برنگاشت |
ظلمات و سکوت بی پایان
وزن عالم و جایِ پای عبور
سوزش زخم خنجر یاران
نگذری از خیال و خاطره ای
غربتی محض و عُزلتی پنهان
دلخوشیهای کوچک و گهگاه
تکیه گاههای سست و بی بنیان
جلوه گاه و نظاره ات تنها
دودِ کولی وَ بادِ سرگردان
در پناهِ خیالِ خلوتِ خود
پرسه در لایه های گنگِ زمان
نقطه ؛ از نو شروع از سرِ خط
پرِ پرواز ، بسته در زندان
دستهای دعا و استمداد
باز باران ، خدایِ من باران.
کوتوال
با خواندن خبر شهادت غوّاصان کربلای چهار با دستان بسته سنگ هم گریست .
پاسخحذفوقتی که زد تیر خلاصش بر پرستوهـا
در عرش غوغا شد برای ماجراجوها
پروردگارِ عالم آنها را پذیرا شد
دستور تلخی داد بر فرجام زالوها
دیدیم ذلّت را به صدّام و سرانجامش
امرخدا فرمان نابودیِّ ناتوها
وقتی فلسطین غصب میگردد به نامردی
شیطان حمایت میکند از آن هیاهوها
وقتی که نیمی از زمین در جنگ میسوزد
وقتی که درگیرند اینسوها و آنسوها
وقتی ندارد حرمتی خون بنی آدم
روحِ غزل گم میشود در عمقِ پستوها
از عاشقی گفتن برای فصل پائیز است
اکنون بهارِ داغِ آلاله و شب بو ها
من می نـویسـم بی محابا دیده هایم را
من مثنوی میگویم از خنجر و گیسوها
احمدیزدانی
کوتوال