صبحدم و شبنمی



من که نفهمیده ام ، دوست وَ یا دشمنی؟
هرچه که هستی بمان ، راحت جان منی
داده ام از عمر خود تا که بیابم تو را
یافتمت ، با منی ، چشم مرا روشنی
دست من و دست تو ، قلب من و قلب تو
فکر سر من توئی ، قصّه ای و خواندنی
زخم دلم رفتنت ، مرهم من ماندنت
شادیِ در سینه ای ، خاطره ای ماندنی
جز تو ندارم کسی ، جز تو نخواهم کسی
تو همه ی عالمی ، صبحدم و شبنمی .
#احمد_یزدانی
.





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

حسّ باران